کد مطلب:259287 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:254

دعای مستجاب
در اصفهان مردی شیعی به نام عبدالرحمان می زیست، از او پرسیدند: چرا این مذهب را برگزیده و به امامت امام هادی علیه السلام معتقد شده ای؟

گفت: به جهت معجزه ای كه از او دیدم؛ داستان چنین بود كه من مردی فقیر و بی چیز بودم؛ ولی چون زبان و جرأت داشتم، اهالی اصفهان در یكی از سال ها مرا همراه گروهی نزد متوكل فرستادند تا دادخواهی كنیم.

روزی بیرون خانه ی متوكل ایستاده بودیم كه دستور احضار علی بن محمد بن رضا علیهم السلام از سوی متوكل صادر شد.



[ صفحه 45]



من به یكی از حاضران گفتم: این مرد كیست كه دستور احضارش صادر شد؟

گفت: این مرد علوی است و رافضیان او را امام می دانند - و اضافه كرد كه - ممكن است خلیفه برای قتل دستور احضارش را داده باشد.

گفتم: از جای خود حركت نمی كنم تا این مرد علوی بیاید و او را ببینم.

ناگاه دیدم شخصی سوار بر اسب به سوی خانه ی متوكل می آید، مردی به نشانه احترام در دو طرف مسیر او صف كشیدند و او را تماشا می كردند. چون نگاهم بر او افتاد، مهرش در دلم جا گرفت و نزد خود به دعای او مشغول شدم تا خدا شر متوكل را از او دفع نماید.

آن حضرت از میان مردم می گذشت و نگاهش بر یال اسب خود بود و چپ و راست را نگاه نمی كرد و من پیوسته به دعای او مشغول بودم، چون به من رسید با تمام رو به سوی من متوجه شد و فرمود:

خدا دعای تو را پذیرفت، به تو طول عمر داد و مال و فرزندان تو را زیاد كرد.

چون این را مشاهده كردم، مرا لرزه فرا گرفت و در میان دوستانم افتادم. دوستانم پرسیدند: چه شد؟

گفتم: خیر است.

و چیزی نگفتم. هنگامی كه به اصفهان بازگشتم خدا مال فراوان به من عطا كرد و امروز از اموال، آنچه در خانه دارم، قیمتش به هزار هزار درهم می رسد، غیر از آنچه بیرون از خانه دارم، و ده فرزند یافته ام و عمرم نیز از هفتاد سال گذشته است. من به امامت آن مردی معتقدم كه از دلم خبر داشت و دعایش در حق من مستجاب گردید. [1] .


[1] بحارالانوار: ج 50، ص 141 - 142.